نیکی نیکی، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره
نیکاننیکان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

عشق زندگی

تظاهرات دو نفره اما کارساز

یادم رفت بگم 5شنبه که از خونه ندا برگشتیم رفتیم خونه عزیز پسرعمه من دیالیزی بود و خدا رو شکر همون 5شنبه براش یه کلیه پیدا شده بود و پیوند زده بودن وقتی اومدیم خونه عزیز شوهر عمه و پسرعمه بزرگم اونجا بودن نیکی کلی باهاشون شوخی و بازی کرد رفتن ملاقات و دوباره برگشتن ساعت 11 شب بود اونا هم خسته این دوتا بچه به قدری شیطونی کردن به قول بابام تظاهرات میکردن نیکان بیقرار بود و هی بغل میخواست بابام بغلش میکرد نیکی گریه میکرد منم بغل کن بابام طفلی دوتاییشون رو تو بغل میچرخوند باهاشون بازی میکرد و اینام ریسه رفته بودن از خنده ساعت نزدیک 2 شب نیکی خانم رضایت داد و خوابید صبح مهمونا رفتن بیمارستان و برنگشتن گفتن بابا این بچه ها خیلی شیطونن و تظ...
21 مرداد 1393

یک روز با دوستان

از 5 شنبه بگم که نیکی خونه عزیز موند و من و نیکان رفتیم خونه دوست دبیرستانیم کلی بهمون خوش گذشت کلی هم یاد قدیما کردیم نیکان هم نقل مجلس بود ولی طفلی یه کم بدقلق بود نمیدونستم که پاش این بلا اومده سرش بنده خدا سعی میکرد آبرو داری کنه تازه عصری یه کم خوش اخلاق شد و با پارسا بازی میکرد یه توپ بزرگ داشتن واسه ورزش نیکان ازش میترسید ولی عصر تازه باهاش ارتباط گرفت خیلی خوش گذشت نداجون . چون میدونم این مطالب رو میخونی از همینجا ازت تشکر میکنم امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشی دفعه بعد بیام تبریک واسه نی نیت ...
21 مرداد 1393

بدون عنوان

چند روز بعد تعطیلات روز 4 شنبه شب هممون نشسته بودیم نیکان تو خونه چهاردست و پا میرفت و همه جا رو سیاحت میکرد رسید به در دستشویی خیلی وقتا اونجا میره یه پله 4انگشتی جلوی دردستشویی هست دستاش رو گذاشت رو اون پله بعد برگشت نمیدونم چطور برگشت که افتاد زمین طفلی ضعف رفت خیلی گریه کرد خیلی هر کاری کردم آروم نمیشد شیر دادم بغلش کردم چرخوندم حاضر شدیم بریم بیرون ساکت شد گفتم دلتنگه عزیز ایناست چند روز پیش هم بودیم بریم اونجا اونجا هم یه کم بیقراری کرد اما چیز خاصی نبود ساعت 11 شب بلند شدیم رفتیم دکتر ، دکتر معاینه کرد و پاهاش رو خم و راست کرد و گفت هیچی نیست یا ترسیده یا ضرب دیده خلاصه اومدیم خونه فرداش هم قرار بود من برم خونه دوستم که می...
21 مرداد 1393

تعطیلی عید فطر

تعطیلات عید فطر امسال افتاده بود به 3 شنبه و 4شنبه خب معلوم بود که کل هفته میره تو تعطیلی 4 شنبه شال و کلاه کردیم و زدیم به جاده شمال البته از قبل برنامه ریزی شده بود از طرف اداره داوود ویلا گرفته بودیم تو بیشه کلا یه خرده جاده شلوغ بود ولی خب چاره نبود ساعت 2 بعداز ظهر رسیدیم و ناهار کباب زدیم و خوابیدیم وااااای خیلی هوا عالی بود تمیز و خنک دریا آروم و آبی زلال زلال کلی کیف کردیم از همه بهتر اینکه هم کولر گازی داشتیم هم اینکه پنجره اتاق خواب رو به دریا بود و صدای آرومش آدم رو میبرد به رویا بچه ها کلی کیف کردن هر دقیقه تو شن ها بودن و میدویدن تو حموم خلاصه این 3 روز جزو عمرمون حساب نشد روزا نیکی رو میبردم استخر تم...
21 مرداد 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق زندگی می باشد