تظاهرات دو نفره اما کارساز
یادم رفت بگم 5شنبه که از خونه ندا برگشتیم رفتیم خونه عزیز پسرعمه من دیالیزی بود و خدا رو شکر همون 5شنبه براش یه کلیه پیدا شده بود و پیوند زده بودن وقتی اومدیم خونه عزیز شوهر عمه و پسرعمه بزرگم اونجا بودن نیکی کلی باهاشون شوخی و بازی کرد رفتن ملاقات و دوباره برگشتن ساعت 11 شب بود اونا هم خسته این دوتا بچه به قدری شیطونی کردن به قول بابام تظاهرات میکردن نیکان بیقرار بود و هی بغل میخواست بابام بغلش میکرد نیکی گریه میکرد منم بغل کن بابام طفلی دوتاییشون رو تو بغل میچرخوند باهاشون بازی میکرد و اینام ریسه رفته بودن از خنده ساعت نزدیک 2 شب نیکی خانم رضایت داد و خوابید صبح مهمونا رفتن بیمارستان و برنگشتن گفتن بابا این بچه ها خیلی شیطونن و تظ...